وب سایت دین پژوه


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 12663
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



فریاد
نویسنده : مسعود خوشناموند
تاریخ : شنبه 5 شهريور 1390

فریاد

 

فریاد

 

 

ماییم خسته و تنها مانده در راه

 

سر به زیر و خاکی

 

چون اشک بر سر چاه

 

و

 

در عبور تند ثانیه ها

 

چون ابر بر سر ماه

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جستاري پيرامون ستايش
نویسنده : مسعود خوشناموند
تاریخ : شنبه 5 شهريور 1390

جستاري پيرامون ستايش

مسعود خوشناموند

 

 حمد و ستايش مخصوص محمودي است كه در پس پرده ي هر حامدي، نواي او است. واحدي كه وجود هر موجودي شاهد بر وحدانيت او است. قادري كه در وراي همه هستي؛ جامه خلقت به نيستي مي پوشاند و براي رسيدن به خويش، از تكامل روح و تزايد اخلاق گرفته تا سرِّ باقياتُ الصالحات، همه و همه را به آني در يد بيضاي خود محصور و مقهور بازمي دارد.به درستي فهميده اي از چه كسي سخن مي گويم حدس شما درست است او همان يگانه معبودي است كه از دريچه كوچك قلبمان خيره به او مي نگريم تا از راز و رمز خلقت و خلعتش به نيكي سر در بياوريم.

شايد وقتي از خود سوال مي كنيم که چرا از وجود مافوق خود، همه ي خويش را به تغافل خواهانيم به پاسخی در خور نرسيم هم از اين رو است كه بر پيشاني پاكِ ‌نجيب خويش، كه از آن سوي گندم زار، طلوع با شكوهش خوشتر از صد تاج خورشيد است دستمالِ خدايا خالقم مي بنديم.

صبح ها كه با صداي هزار اميد از خواب غفلت بيدار مي شويم و بانگ بنده بودن را در درون خويش، به سكوت همه عالم مي شنويم، تازه مي فهميم كه كسي مهربانتر از مادر و برگ درخت، سايه بر سر ما افكنده دارد و به ترنم خيال، آهسته در گوش ما نجوا مي كند؛ بنده ام براي دوباره بودنت ما راه پيموده ايم.

مي خواهم نه از رسيدن كه از برگشتن سخن بگويم، برگشتني از خود و البته رسيدن به خداي خود.

خود را اگر با همه معاني توهم آميزش رها كنيم و به نداي روحبخش درون توجه كنيم به يقين به وجود موجودي دست مي يابيم كه از نهايت پيدايي، پنهان در همه اشياء است. آري او كسي است كه همه موجودات با تمام ناتواني هايشان، به درك مشتركي از او دست مي يابند چنان كه گويي ملموس تر از هر چيزي است كه در تحيُر مي پندارند.

در واقع همه انسانها براي رسيدن به او در تقلا و تلاش اند به اين معني؛ اگر كمي و فقط كمي توجه نشان دهيم درخواهيم يافت كه او گمشده ي هر كسي است گرچه خود نداد كه به دنبال چه وجودي سرگشته و حيران، اين سو و آن سو در آمد و شد است.

مفهوم انساني را به همه مصاديقش عاشقانه مي بخشيم و براي دريافتن او به كوشش جانانه مي پردازيم شايد خبري باز يابيم و من مطئنم، خدايي كه در اين نزديكي است لاي آن شب بوها پاي آن كاج بلند به ما نزديكتر از آن است كه مي پنداريم.

اكنون كه خالي از خود تنها به گوشه اي خزيده ام؛ مي گويم خدايا خالقم پرستش تو را در وجود كوچكم به بزرگي مي بينم و براي جانبخشي به همه آنچه مي پنداشتم فقط و فقط به تو توجه مي كنم و از خلق با همه كجروي هايشان مي بُرّم.

بايد گفت كه احساس پرستش از لحظه ي آغازين خلقت با انسان همراه است و البته اين يك احساس كودكانه نيست كه با واكنشي از محيط خارج پاسخ داده شود تا انسان آرام گيرد لذا تكريم و بزرگداشت وجودي برتر در همه امور به ايجاد علقه و ارتباطي سرّي منجر مي شود كه در ادبيات ديني از آن به ستايش نام مي برند.

آنطور كه پيداست انسان ستودن و ستايش را از سر لذت آميخته با محبت انجام مي دهد تا در اعماق وجود خود به نوعي آرامش برسد و براي تبديل شراره ي كوچك عشق، به شعله هاي سركش احسان و نيكي، نياز به احساس برترين موجود را در خود به روشني مي يابد.

گسستن از غير را به پيوستن دوباره به خداوند تبارك و تعالي ترجيح مي دهد و مي خواهد به نداي ثابت خود گوش فرا دهد. شايد به اين خاطر است كه حكما مي گويند پرستش و ستايش امري فطري است و بايد كه هر كس به خوبي از بلور زرين آن مواظبت كند.

مخلوق بودن نوعي مقهور بودن هم هست اما در ترسيم رابطه خدا و انسان جنبه هاي ديگري علاوه بر آنچه گفته شد ملاحظه مي شود كه رنگ و لعاب واقعي و دوست داشتني به آن مي دهند؛ اين رنگ و لعاب، در دايره نياز و احساس به خوبي گويا مي شوند و بايد گفت درك آن را با درستي و بي پيرايگي دمساز مي سازند. به عبارت ديگر وقتي در همه امور به خداوند متوسل مي شويم، در واقع خود را به خدا معني مي كنيم تا به اقيانوس وجودي اش قطره وار بپيونديم و اين؛ همان برداشت درست از ستايش است كه بر لوحي از جنس قلب نقش مي بندد.

ستايش را اگر به معناي واژه هاي بي رنگ فرو كاستيم و براي فهماندن آن به دفاتر و فرهنگ لغات ناجوانمردانه پناه برديم در واقع بدون اينكه خود بدانيم آن را به مرگ تدريجي معنا كرده ايم كه لاجرم بر دل نخواهد نشست چرا كه از دل بر نيامده است و لذا براي رسيدن به آن، بايد از جاده ناهموار دل، همسفر رهگذري چون عشق شويم تا بي رنج و سختي به سر منزل آرامش و ستايش يرسيم.

سخن آخر اينكه؛

انسان ِنيازمند و فقير براي رفع همه حوائجش كسي را جستجو مي كند كه مشعل اميد را در دلش فروزان نگه دارد و در لحظات بي كسي به او پناه ببرد و چه كسي بهتر از خالقش. وقتي چنين خدايي پيدا شد در برابر عظمت كبريايي اش زانو مي زند و به تقدير و تقديس او مي پردازد چرا كه با يافته هاي وي همخواني دارد. و من مي گويم اينجا همان سرزمين مقدس ستايش است هر چند كه به زبان نيايد.

بنابراين نخستين کارکردستايش نوزايي دروني است. نوزايي دروني انديشه هاي پيوسته را درون يک فرد مانند چشمه به جوشش در مي آورد و از مبدل شدن انسان به برکه اي ساکن که در نهايت مردابي متعفن خواهد شد، جلوگيري مي کند. ستايش با فلسفه زندگي رابطه دارد و کساني که فلسفه زندگي خود را بر پوچ گرايي قرار مي دهند بت پرستي  را به ديگران القا مي کنند. مشيت الهي بر اين قرار گرفته که کساني که در مسير الهي قرار دارند پيروزي و رستگاري را اميد داشته باشند. از اينرو اميد به آينده با معنويت پيوند مي خورد که در قرآن به خوبي جلوه گر شده است. در انديشه قرآني يأس از جنود شيطان و اميد از جنودالله است آنکس که به خدا اعتماد کند و تکيه گاه خود را خدا قرار دهد و تنها و تنها او را بپرستد، پيروز نهايي است.

 

 


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد